بيماري پس از معاينه شدن توسط دكتر درحالي كه در چشمانش اشك جمع شده بود از دكتر پرسيد: دكتر من خيلي مي ترسم آن دنيا چگونه است؟
دكتر به آرامي گفت : نميدانم.. بيمار گفت: چه طور امكان دارد شما يك پزشك هستيد چه طور نمي دانيد؟!
دكتر در كنار در ايستاد و قصد داشت كه در را باز كند..از پشت در صداي پارس سگي شنيده مي شد كه با پنجه هايش در را مي خراشيد..دكتر در را باز كرد و سگ داخل اتاق دويد..
پزشك به بيمار گفت:اين سگ من است او قبلا به اين اتاق نيامده بود..او نمي دانست در اين اتاق چه خبر است..تنها مي دانست كه صاحبش در اينجاست..وقتي در باز شد او بدون ترس به داخل اتاق پريد..
ما نميدانيم كه آن دنيا چگونه است..اما مي دانيم صاحب ما آنجاست.. و همين كافيست!
4 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/02/01 - 14:35
بسیار زیبا
1392/02/1 - 17:00